این آلبوم داشتن حجم ۵۴ مگابایت در دو قسمت جهت دانلود ارائه می شود
سبک این آلبوم کلاسیک ایرانی هست و در دستگاه های ماهور و اصفهان می باشد
مناسب برای ولادت های مذهبی
برای دانلود دو قسمت به ادامه مطلب بروید
آموزشی، فرهنگی، هنری و …
این آلبوم داشتن حجم ۵۴ مگابایت در دو قسمت جهت دانلود ارائه می شود
سبک این آلبوم کلاسیک ایرانی هست و در دستگاه های ماهور و اصفهان می باشد
مناسب برای ولادت های مذهبی
برای دانلود دو قسمت به ادامه مطلب بروید
دانلود آلبوم کوچک باکاروان غلامرضا پیروی
داستان زیر، داستان عشق شهریار که عشقی جانگداز و سوزناک است را روایت میکند که بسیار زیبا و عاشقانه است و زمانی که خیال شهریار در آسمان جوانیهایش بال میگشاید و میگوید:
وقتی که در کشاکش میدان عشق مغلوب شدم و اطرافیان نامرد معشوقهام را به نامردی ربودند و حسن و جوانی و آزادگی و عشق و هنرم همه در برابر قدرت زر و سیم تسلیم شدند در خویشتن شکستم، گویی که لاشه خشکیدهام را بر شانههای منجمدم انداخته و به هر سو میکشاندم.
بهارم در لگدکوب خزان، تاراج طوفان ناکامی شده بود و نیشخند دشمنانم، چونان خنجر زهرآلود دلم را پارهپاره میکرد. روزگار طاقت سوزی داشتم، آواره شهرها شده بودم، از ادامه تحصیل در دانشگاه طب وامانده بودم و از عشق شورآفرینم هیچ خبری نداشتم، ازدواج کرده بود نمیدانستم خوشبخت است یا نه؟
تقریباً سه سال پس از این شکست سنگین به تهران سفر کرده بودم، روز سیزده بدر دوستان مرا برای گردش به باغی واقع در کرج بردند تا باهم انبساط خاطری شود. در حلقه دوستان بودم اما اضطرابی جانکاه مرا میفرسود، تشویشی بنیان کن به سینهام چنگ انداخته و قلبم را میفشرد، از یاران فاصله گرفتم، رفتم در کنج خلوتی زیر درختی، تنها نشستم و به یاد گذشتههای شورآفرین تهران اشک ریختم، پر از اشتیاق سرودن بودم، ناگهان توپ پلاستیکی صورتی رنگی به پهلویم خورد و رشته افکارم را پاره کرد، دخترکی بسیار زیبا و شیرین با لباسهای رنگین در برابرم ایستاده بود و با تردید به من و توپ مینگریست، نمیتوانست جلو بیاید و توپش را بردارد، شاید از ظاهر ژولیدهام میترسید، توپ را برداشتم و با مهربانی صدایش کردم، لبخند شیرینی زد، جلو آمد دستی به موهایش کشیدم، توپ را از من گرفت و به سرعت دوید.
با نگاه تعقیبش کردم تا به نزدیک پدر و مادرش رسید و خود را سراسیمه در آغوش مادر انداخت.
وای… ناگهان سرم گیج رفت، احساس کردم بین زمین و آسمان دیگر فاصلهای نیست… او بود… عشق از دست رفته من… همراه با شوهر و فرزندش…! آری… او بود… کسی که سنگ عشق بر برکه احساسم افکند و امواج حسرت آلود ناکامیش، مرزهای شکیباییم را ویران ساخت و این غزل را در آن روز در باغ سرودم:
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم***تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز***من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام***جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی***هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت***پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر***عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود***که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر***من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم***گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس***خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر***شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت***شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم
وقتی که شب حکم شبیخون داد
صحرا پر از خون کبوتر شد
توی چشام دریای بارونو
توی گلوم بارون خردل شد
از آب یاد مبهمی دارم
چون تشنه ام سیر اب میمیرم
از مردم بز دل دلم خونه
از کوف دل گیر دل گیرم
ای کاش پیش خواهرم بودم
تا باز مرحم رو پرم میذاشت
دست بردیده دست مظلومی
یکی رفت و یکی موند و یکی از غصه هاش خوندو
یکی برد و یکی باخت و یکی با قسمتش ساختو
یکی رنجید “”یکی بخشید””
یکی از آبروش ترسید
یکی بد شد، یکی رد شد،
یکی پابند مقصد شد
تو اما باش،
“””خدا اینجاست…!!
هر آن ممکن است شبی فرا رسد،
و آنچنان آرام گیرم که دیدار صبحی دیگر برایم ممکن نگردد،
پس هرگز به امید فردا “محبت هایم را ذخیره نکنم “،
و این عهد به من جسارت می دهد که به عزیزترین هایم ساده بگویم :
با دروغ و پیله دل بردی از من ساده ی احساسی ، باورم شد حرفای خوبت رسیدی به چیزی که خواستی
پشت عشق تو حوس بودو با نقابت روبه روم بودی ، من بهت باختم دل و اما فک نکن که بازیو بردی
ابریه چشمای من اما خوب میشه حالی که پریشونه ، خورشید و باز دوباره میبینم دنیا که اینطوری نمیمونه
فرصتی که رفته از دستام نمیشه با گریه برگردوند ، قلبی که شکسته شد دیگه تیکه هاشو نمیشه چسبوند
با دروغ نمیشه دل بردو با دروغ نمیشه عاشق موند ، توی هر رابطه ای باید از صمیم قلب صادق موند
ابریه چشمای من اما خوب میشه حالی که پریشونه ، خورشید و باز دوباره میبینم دنیا که اینطوری نمیمونه
بیشتر
باران که شدی مپرس این خانه ی کیست سقفه حرمو مسجد و میخانه ی کیست
باران که شدی پیاله ها را نشمار جام و قدحو کاسه و پیمانه ی کیست
با سوره ی دل اگر خدا را خواندی هم حمد و فلقو نعره ی مستانه ی کیست
این بی خردان خویش خدایی خدا میبینند اینجا سند و قصه و افسانه ی کیست
باران تو که از پیشه خدا می آیی توضیح بدی عاقل و دیوانه ی کیست
بر درگه او چونکه بیفتند به خاک شیر و شتر و رستم و موریانه ی کیست
باران تو که از پیشه خدا می آیی توضیح بدی عاقل و دیوانه ی کیست
دوست دارم صداتو نفسامی دوست دارم صداتو نفسامی
منو عشق منو تب منو بیقراری هر شب منو اسمه شما که نمیفته از لب
چی میشه که آروم تویه خونه ی دوتامون باز پا بذاری تو با قدمای آروم
تو با قدمای آروم پا بذاری خانوم صدای قدمهات مثه نم بارون
دوست دارم صداتو نفسامی میخوام از خودت بگی واسم
باورم شده که تو نباشی معنی نداره زندگی واسم
دوست دارم صداتو نفسامی میخوام از خودت بگی واسم
باورم شده که تو نباشی معنی نداره زندگی واسم
رفتم من دیگه رفتم از کنار تو رفتم یکی دیگه با منه به جای تو
گفته بودم بینه ما آینده ای نیست عشقه پاینده ای نیست
یه روزی میاد که ما باید جدا شیم بهتره دلخوش به یک رویا نباشیم
رفتم مثله یه غریبه از کنار تو رفتم سر رسیده پاییزه بهار تو
گفته بودم با تو از دیدار اول با تو نیستم تا به آخر
ما نباید دل ببندیم به هم این محاله ما نمیشیم ماله هم