post
20220424 164704 1024x1024 ده تکه شعر زیبا
ده تکه شعر زیبا

مرا هزار اُمید است و هر هزار تویی

شروع شادی و پایان انتظار تویی

بهارها که ز عمرم گذشت و بی‌تو گذشت،

چه بود غیر خزان‌ها اگر بهار تویی؟

دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند

در این سرا تو بمان، ای که ماندگار تویی

شهابِ زودگذر، لحظه‌های بلهوسی‌ست؛

ستاره‌یی که بخندد به شام تار تویی

جهانیان همه گر تشنگان خون منند

چه باک زان‌همه دشمن؟ که دوستدار تویی

دلم صُراحی‌ لبریزِ آرزومندی‌ست

مرا هزار امید است و هر هزار تویی.

#سیمین_بهبهانی

@@@@@@@@@@

ازکنارم رفتی و پژمرده چون گلها شدم

همنشین ِ دردوغم باکوهی ازغمها شدم

با همه اهل ِ جهانم  ارتباطم بسته شد

با تمام ِ شوق و ذوقم تارک دنیا  شدم

هرچه آجر روی آجرمی نهم کج میشود

با همه کوشش ولی بنا  بدون ِ نا  شدم

آتشی با رفتنت بر  روزگارم  رخنه کرد

از میان ِ جمع ِعاشق پیشگان مِنهاشدم

اشک ِ چشمم دل به دریا  بست و رفت

قطره ای  تنها  درون ِ  آبیه  دریا  شدم

هرکسی رادرخیابان مثل ِتومی بینمش

مانده ام بااینهمه تو  من چراتنها شدم

هرکجا هستی نگاهم خیره ِ راهت شده

رفتی و با رفتنت چون کور ِنابینا شدم

کاش میشد مدتی معنای خود را گم کنی

تا بفهمی من چرا اینگونه  بی معنا شدم

@@@@@@@@@@

تا در سر من نشئه ی دیوانه شدن بود

هر روزِ من از خانه به میخانه شدن بود

یا سرخی سیبِ تو از آن جاذبه افتاد؟

یا در سر من پرسش فرزانه شدن بود!

یک بار نهان از همگان دل به تو بستم

این عشق نه شایسته ی افسانه شدن بود

ای کلبه ی متروک فرو ریخته بر خویش

ویرانه شدن چاره ی بیگانه شدن بود؟!

مگذار از ابریشم من حلّه ببافند

در پیله ی من حسرت پروانه شدن بود

@@@@@@@@@@

ای دل ساده خودت را بیش ازاین تنها نکن

از غرور خسته ی من خواهش بی جا نکن

ای دل من عشق مرده در میان شهر ما

گوشـه ای بنشین  و ما را لااقل  رســوا نکن

نیست بر مهر و محبت های مردم اعتماد

عاشقی را جست و جو در ظلمت دنیا نکن

بر درِ قلب پر از رنج خودت قفلی بزن

در دل تنهاییت غیر از خدا را  جا نکن

چوب حراجی نزن بر خلوت و تنهایت

ای دل ساده خودت را بیش از این تنها نکن

@@@@@@@@@@@

توتِ تابستانِ تو، طعمِ گَسِ پاییزِ من…

کی به پایان می رسد نازِ تو و پرهیزِ من؟

گوشه ای از اصفهان، زاینده رودِ گریه ام

نیست شورِ شمس، در حیرانیِ تبریز من

مثلِ کفشی تنگ، یا پیراهنی کوچک شده 

بی تو این دل، این دلِ از جست و جو لبریزِ من

ای لبانت لانه ی مرغانِ تردید و سکوت !

چیست جز این واژه هایِ ساده، دستاویز من؟

رسمِ عشقِ روزگار این است، باید بگذری

زیرِ چترِ دیگری، در بارشِ یکریزِ من …

@@@@@@@@@@

مستم نکن از بوسه ی مستانه،دوباره

من توبه نکردم که خورم باده،دوباره

بی قیـــــــدم و آواره و دیوانه، بماند

قلبی نشکستم که شوم شانه، دوباره

وا مانـــده به کار دل بی تابم و هرگز

نازی نخرم تا نزنـــــــم  چانه ،دوباره

شش گوشه ی دل را نخریدی که فروشی

هر شب به هوس بازی ی بیگانه،دوباره

روزی که نشــــد چشم ترم ، مانع رفتن

گفتم به دل از پوچی ی افسانه،دوباره

سازی که به ناکوکی اغیــــــــــار نوازد

باید شِکند کُنــــــج همان خانه ،دوباره

سر میکنــــــم از بخت بَدم ،با غم ِ ایام

لعنــــــت به تو و بغض غریبانه، دوباره

@@@@@@@@@@

شمیم شعر شبم را بهانه کن امشب

مرا پرنده ی شوق شبانه کن امشب

سکوت منشاء فریادهای پر بغض است

نوای گریه ی ما را ترانه کن امشب

به بیت بیت غزلهای من نفس برسان

میان هرغزلم باز لانه کن امشب

دلم گرفته بباران مرا که برخیزم

غروب را غزل عاشقانه کن امشب

من از کرانه ی یک عصر کوچ آمده ام

به سمت عشق دلم را روانه کن امشب

تو میرسی به نگاهم پس ازشکستن بغض

بهار آمده در من جوانه کن امشب

چه آسمان غریبه نشسته بر سر شهر

بیا به شهر دلم آشیانه کن امشب

@@@@@@@@@@

تا سحر بر دفتر شعرم نگاه انداختم

بوسه بر نامت زدم اشک سیاه انداختم

من که می نوشم شراب چشم تو هر شب بگو

پس چرا من تاس دل را اشتباه انداختم ؟

من گرفتار کسی بودم که حالا نیستم

لحظه ای با این غزل خود را به چاه انداختم

عشق تو یعنی رهایی از همه هرچه  که هست

انزوایی سوی قلبت شب به راه انداختم

من برای عشق تو هر کار کردم سنگدل

مُهر با سجاده را بر قبله گاه  انداختم

@@@@@@@@@@

حکم کرده شاه دل، سرباز باشم روز وشب

پیکی از خمخانه های راز باشم روز وشب

خشت باشم همچو خالی، بر سر ابروی یار

بر سر دروازه شیراز باشم روز وشب

دست خون  دادم که من بر عهد وپیمان قدیم

همچنان بودم که از آغاز باشم روز وشب

توکبوتر بودی و من باز، اما این دلم

باز می خواهد، کبوترباز باشم روز وشب

کوک شد ساز دلم با نغمه های جان تو

کوک هستم باتو گر دمساز باشم روز وشب

@@@@@@@@@@

خواستم احساس را در سینه زندانی کنم

عشق را پیش دو چشمان تو قربانی کنم

خواستم تا بر کَنم مهر تو را از جان و دل

یک دم آرامش نصیب قلب طوفانی کنم

خواستم دیگر نگردی ماه من در نیمه شب

کهکشانی را خلاص  از دور  بطلانی کنم

خواستم در زندگی ، یادت فراموشم شود

روز و شب درکنج میخانه هوسرانی کنم

خواستم هرگز نباشی سجده گاهم تا سحر

مُهر عشقت را جدا  از روی پیشانی کنم

خواستم اما چرا هر لحظه با یادت گذشت؟

از چه رو دور از تو باید حس ویرانی کنم ؟

خواستم ، اما چرا هر شب تو در خواب منی؟

نیست ممکن از تو یک دم ، رویگردانی کنم !

@@@@@@@@@@

به لحظه‌ای برسانم که لایقت باشم

اگرچه کم‌تر از آنم که عاشقت باشم

جهانْ جهانِ مصیبت، زمانْ زمانِ بلاست

 نه این‌که آمدم آیینه‌ی دقت باشم

میان این همه توفان، به من اجازه بده

که در عبور از این ورطه، قایقت باشم

نبینم اشک به چشمت، فرشته‌ی عاشق

نخواه شاهدِ آواز هق‌هقت باشم

بخند و زمزمه کن شعر عشق را بگذار

که من شریک تمام دقایقت باشم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.