دل دیوانه ی ما را تو دردیو تو درمانی
تو حالم را نمیپرسی تو دردمرا نمیدانی
دل دیووانه ی ما را تو دردیو تو درمانی
تو حالم را نمیپرسی تو دردمرا نمیدانی
تو چون خورشید میرانی دلم دور تو میگردد
بتاب امشب که بی تابم شب و روزم بگردانی
به چشمت سرمه می آید به چشمانم نم باران
به این دلبندگی سویت, به گیسویت پریشانی
به زندان تو افتادم تو را میخوانمو شادم
که بیرون از قفس شاید نخواند مرغ زندانی
نگاهم کردیو گفتی نگاهم که به چشم دل
که شاید گم شوی یک شب در این شهر چراغانی
نگاهت ناگهان آمد به این آیینه اتش زد
شب از مهر تو روشن شد که مثل ماه میمانی
به چشمت سرمه می آید به چشمانم نم باران
به این دلبندگی سویت, به گیسویت پریشانی
در این دریای طوفانی در این دریا در این دریایی طوفانیییییی